دختر نابینایی که دکترای علوم سیاسی می‌خواند: A blind girl studying for a doctorate in political science

نخستین زن نابینای بلوچ هستم که مدرک دکترا گرفته‌ام زنان نابینا را مثل عقب‌مانده‌های‌ذهنی می‌دیدند و حق تحصیل برای‌شان قایل نبودند. سنت‌های غلط گذشته اجازه نمی‌داد با من مثل یک دختر عادی برخورد کنند.
منبع =روزنامه شهروند – آوا  فوشریان:
صدایش آرامش عجیبی دارد. آن‌قدر با انرژی صحبت می‌کند که گویی در تمام مدت گفت‌وگو لبخندی دایمی بر صورتش نقش بسته. شاید لبخند رضایت از موفقیت‌هایی که تاکنون به دست آورده و شاید لبخندی به نشانه امیدواری. امیدواری از به سرانجام رسیدن فکر‌های بزرگی که برای آینده در سر دارد و کارهای مهمی که برای زادگاهش چابهار می‌خواهد انجام دهد. سیما رئیسی ٣٠ ساله از دختران موفق ایرانی است که با وجود بیماری چشمی و درنهایت از دست دادن بینایی‌، تا مقطع دکترای علوم‌سیاسی ادامه تحصیل داده و حالا یکی از زنان تأثیرگذار استان سیستان‌وبلوچستان است.
استانی که بیشترین آمار بی‌سوادی را دارد و درس خواندن زنان هم در آن با مشکلات زیادی همراه است. تأثیرگذاری او نه فقط به‌خاطر ادامه تحصیل تا مقطع دکترا، نه فقط به‌خاطر فعالیت‌های فرهنگی و اجتماعی در حوزه زنان و معلولان و نه فقط به دلیل نابینا بودنش است، بلکه روحیه شکست‌ناپذیر و سرسختی مدامی که برای رسیدن به اهدافش دارد، داستان زندگی او را خواندنی کرده است.
سرسختی مدام برای کنار زدن طعنه‌ها و نباید‌ها، برای نادیده گرفتن تمام کسانی که بینا بودند، اما موفقیت را از او دور می‌دیدند و برای رسیدن به جایگاهی که حالا تحسین همگان را با خود به همراه دارد. در این گفت‌وگو با او درباره زندگی ٣٠ساله پرفرازونشیبش صحبت کردیم و از برنامه‌هایی که برای آینده دارد، پرسیده‌ایم که در ادامه می‌خوانید.

 چشم و چراغ چابهار

شاید نخستین سوالی که در ذهن همه شکل می‌گیرد این است که شما با وجود از دست دادن بینایی چطور موفق به ادامه تحصیل شدید؟
من از بدو تولد دچار بیماری آب سیاه چشمی بودم. این بیماری به دلیل بالارفتن فشار داخل چشم ایجاد می‌شود و باعث لرزش و تکان خوردن دایمی چشم‌ها می‌شود. ضعف عملکرد چشم‌هایم باعث شده بود نتوانم درس‌ها را یاد بگیرم و در همان کلاس اول بود که معلم‌ها نتوانستند به من خواندن و نوشتن یاد دهند.
تا آن زمان هم کسی مشابه با شرایط من به مدرسه نیامده بود و معلم‌ها در این زمینه هیچ اطلاعی نداشتند؛ به این دلیل ‌که در منطقه ما نابینایان را مثل عقب‌مانده‌های‌ذهنی می‌دانند و حق تحصیل را برای‌شان قایل نیستند، خصوصا زمانی که من بچه بودم این فرهنگ بیشتر از الان وجود داشت. معلم‌ها هم به‌خاطر تأثیر همین فرهنگ من را عقب‌مانده می‌دانستند و به پدر و مادرم می‌گفتند که دخترتان را به مدرسه استثنایی‌ها ببرید.

چند‌سال در مدرسه استثنایی درس خواندید؟

سه‌سال نخست دبستان را در مدرسه استثنایی گذراندم، اما خوشبختانه آن زمان کتاب‌های مدرسه عادی با مدرسه استثنایی تفاوتی نداشت. درواقع من همان درس‌های بچه‌های عادی را می‌خواندم، اما با کمک معلم دلسوزی که وقت خیلی زیادی برایم می‌گذاشت و در خانه هم معلم خصوصی‌ام شده بود.
او می‌گفت تو توانایی و هوشش را داری اما به‌خاطر ضعف چشمی‌ات باید بیشتر از دیگران تلاش کنی. حمایت‌های او باعث شد بتوانم ‌سال چهارم دبستان را در مدرسه عادی بگذرانم و بعد از آن تا پایان دوران تحصیل کنار بچه‌های عادی درس بخوانم، البته همان کلاس چهارم هم معلمم مرا به‌عنوان دانش‌آموز خود نمی‌پذیرفت. او می‌گفت کسی که سه‌سال در مدرسه استثنایی درس خوانده نمی‌تواند در کلاس من آموزش ببینید. تا این‌که یک روز مسأله ریاضی را پای تخته نوشت، من زودتر از بقیه بچه‌ها آن را حل کردم و به این ترتیب توانستم خودم را به او نشان دهم.

با توجه به این‌که بیماری‌تان مادرزادی است، از همان ابتدا بینایی‌تان چقدر بود؟

حتما شما هم افرادی را دیده‌اید که چشم‌های‌شان تکان‌های شدید و مداوم می‌خورد. این تکان‌ها روی عملکرد چشم تأثیر مستقیم دارد. درواقع مبتلایان این بیماری به میزانی که بیماری‌شان پیشرفت کرده باشد و به میزانی که فشار چشم‌های‌شان بالا باشد، قدرت بینایی‌شان متفاوت است. من هم تا حدودی این توانایی را داشتم، اما به این دلیل ‌که روند درمان دیر آغاز شد، عمق بیماری بیشتر شد، تا این‌که ‌سال دوم راهنمایی به‌خاطر بالارفتن فشار داخلی چشم‌هایم، بینایی یک چشم را به‌طور کامل از دست دادم.

نخستین بحران زندگی‌تان در این زمان شکل گرفت؟

نمی‌دانم اسم چه چیز را می‌توان بحران گذاشت. همیشه به دلیل نوع رفتار و نگاه مردم بحران‌های روحی با من همراه بود. می‌خواستم مثل بقیه زندگی کنم، اما سنت‌های غلط مرا از مسیرم دور کرده بود. سنت‌هایی که اجازه نمی‌داد دیگران با من مثل یک دختر عادی برخورد کنند. تمام دوران کودکی و نوجوانی را با این سختی‌ها گذراندم و روحیه و اعتمادبه‌نفسم را از دست داده‌ بودم. البته با تمام این مشکلات دیپلم را گرفتم و حالا باید بگویم که بحران اصلی بعد از دیپلم و زمان کنکور خودش را نشان داد.

این بحران چه بود؟

هیچ‌وقت نمی‌خواستم تسلیم شرایط بشوم، هیچ‌گاه تلاش‌کردن برایم پایان نداشت و حالا زمانی رسیده بود که با گرفتن دیپلم از نظر خیلی‌ها به آن‌جایی که باید رسیده بودم. درحالی‌که خواسته من چیز دیگری بود و به همین دلیل تمام وقت و انرژی‌ام را صرف درس خواندن برای کنکور کردم. درس خواندنی که فشار چشم‌هایم را بالاتر برد و درنهایت بینایی چشم دیگر را هم از دست دادم.

در واقع استرس کنکور به شما فشار آورده بود؟

استرس کنکور یکی از عوامل بود، اما آن اتفاق وقتی افتاد که نتایج کنکور اعلام شد و من دانشگاه سراسری قبول نشده بودم. بسیار ناراحت و آشفته بودم و به خانواده‌ام گفتم می‌خواهم تنهایی به شمال سفر کنم. مخالفت کردند که البته این مخالفت طبیعی بود، اما ناراحتی مرا بیشتر کرد. یک شب از همان روزهایی که درگیر نتیجه کنکور و مخالفت خانواده با سفر و ناراحتی‌های متعدد بودم، ناگهان فشار چشمم بشدت بالا رفت و باعث نابینایی چشم دیگرم شد.

حالا شما یک دختر ١٨ساله بودید که هیچ‌کدام از چشم‌های‌تان بینایی نداشت؟

بله. وقتی دوران راهنمایی یک چشمم نابینا شد، همیشه با خدا حرف می‌زدم و می‌‌گفتم خدایا اگر آن یکی چشم را هم از من بگیری، چه اتفاقی در زندگی‌ام می‌افتد؟‌ می‌ترسیدم در تاریکی مطلق باشم و می‌دانستم اگر به‌طور کامل نابینا شوم، دنیا برایم پایان پیدا می‌کند.

اما دنیای‌تان پایان پیدا نکرد و خیلی هم زیبا ادامه‌اش دادید!

بله. نگذاشتم که پایان پیدا کند، البته به همین سادگی‌ها هم نبود. همان روزهایی که دانشگاه قبول نشده بودم و به‌طور کامل نابینا بودم، روزهای سرگردانی من بود. روزها و شب‌ها را پشت‌سر می‌گذاشتم و فقط با خودم فکر می‌کردم که من کجای این جهان هستم؟ از زندگی چه می‌‌خواهم؟ با دو چشم نابینا چه باید کرد؟ چطور ادامه تحصیل دهم؟ و … .

چطور وارد مقطع لیسانس شدید؟

درست است که دانشگاه سراسری قبول نشده بودم، اما یک هفته بعد، نتایج دانشگاه آزاد آمد و من رشته علوم‌سیاسی دانشگاه زاهدان را قبول شده بودم. هر چند خانواده‌ام به این دلیل ‌که نگران شرایط جسمی‌ام بودند، حتی اجازه نمی‌دادند نتایج کنکور آزاد را ببینم و هر چند با رفتن من به زاهدان مخالف بودند، اما درنهایت بر سر حرف و خواسته‌ام پافشاری کردم و دانشجوی رشته علوم‌سیاسی دانشگاه زاهدان شدم.

به‌ نظر نمی‌آید خانواده‌تان از نظر فرهنگی با تحصیل دخترها مشکل داشته باشند؟

بله. خدارو شکر پدر من از افراد سرشناس چابهار است و همیشه در همه مراحل تحصیل ما را همراهی کرده است. حتی خواهر بزرگترم در هندوستان رشته داروسازی را خوانده است. درواقع ما با بخشی از سنت که مخالف تحصیل دختران بود، کنار آمده بودیم، اما هنوز نگاه‌های مردم و حرف‌هایی که پشت سرم می‌‌گفتند، عاملی بود که خانواده‌ام را برای ادامه تحصیل من در زاهدان دچار تردید کرده بود.

منظورتان از این حرف‌ها و نگاه‌ها چیست؟

حرف‌هایی که می‌‌گوید چطور یک دختر نابینا می‌تواند از پس خودش در یک شهر دیگر بربیاید. چرا باید یک دختر نابینا ادامه تحصیل دهد و همه نگاه‌های منفی‌ای که باعث شد با پشت سر گذاشتن‌شان حالا من نخستین نابینای بلوچ باشم که مدرک دکترا دارد. می‌گفتند اگر به شهر دیگری بروی برای دیگران دردسر ایجاد می‌کنی. چطور می‌خواهی با این وضع از خانواده دور شوی. حتی افراد فامیل مثل خاله و دایی هم به خانه‌مان زنگ می‌زنند و من را قسم می‌دانند که به زاهدان نروم. البته هیچ الگویی هم وجود نداشت که دیگران با استناد به آن بگویند یک نفر قبل از تو این کار را کرده، پس تو هم می‌توانی.

اما شما راهی زاهدان شدید تا خودتان الگو شوید و راه را برای بقیه باز کنید؟

بله، تا حدودی راه را باز کردم و بعد از من هم در چابهار نابینایان و معلولانی هستند که برای ادامه تحصیل انگیزه گرفته‌اند. درحال حاضر دو برادر دوقلو را داریم که هر دو نابینا هستند و در مقطع لیسانس درس می‌خوانند، اما هنوز دخترهای چابهار با آن نگاه سنتی و غلط درگیر هستند.

این نگاه‌ها درباره شما هم هنوز وجود دارد؟

بله، حتی درباره من هم که توانایی‌هایم را اثبات کردم، وجود دارد. هنوز هم هستند کسانی که وقتی من را می‌بینند به پدر و مادرم می‌گویند چطور به دخترتان اجازه تحصیل دادید. البته من از آنها سرسخت‌تر هستم و با فعالیت‌های اجتماعی که دارم، سعی در کمرنگ کردن تفکرهای غلط دارم.

ما هم به‌خاطر همین فعالیت‌های اجتماعی سراغ‌تان آمدیم. کمی برای‌مان توضیح می‌دهید که دقیقا چه می‌کنید؟

نخستین کاری که کردم عضویت در کمیسیون بانوان فرمانداری چابهار بود. تقریبا یک‌سال در قسمت روابط عمومی آن‌جا فعالیت می‌کردم و در تمامی جلسه‌ها حضور فعال داشتم. درحال حاضر هم مدیرعامل انجمن نابینایان چابهار هستم و مهمترین برنامه‌ای که برای آنها در نظر دارم، بالا بردن سطح سوادشان است. بخش دیگری از فعالیت‌هایم این است که سعی می‌کنم در جمع مردها بیشتر حاضر شوم. جمع‌هایی که هیچ زنی را راه نمی‌دهند و عادت ندارند که زن را در بین خودشان ببینند.

پس چطور شما را در بین خود قبول می‌کنند؟

در این‌جا نقش اصلی را پدرم بازی می‌کند. او می‌گوید چون سیما علوم‌سیاسی خوانده با بقیه فرق دارد و می‌تواند حرف‌های مهمی بزند. پدرم از معتمدین چابهار است که چندین ‌سال قبل هم عضو شورای شهر بوده و مردم او را قبول دارند. من هم با پدرم در همه این جلسه‌ها و همنشینی‌ها شرکت می‌کنم تا کم‌کم این فرهنگ اصلاح شود و مردها به پذیرش رأی و نظر خانم‌ها عادت کنند. حتی یکبار در فضای سنتی عروسی بلوچ‌ها در جمع مردها قرار گرفتم و چند دقیقه‌ای درباره زن‌ها حرف زدم. داماد این عروسی در دانشگاه تهران فوق‌لیسانس گرفته بود و در دانشگاه علوم و تحقیقات دکترا می‌خواند. به مردها گفتم اگر او توانسته در زمینه تحصیل این‌قدر موفق باشد، حتما در اثر حمایت‌های مادر، خواهر و همسرش بوده است. بعد هم ضرب‌المثلی از فرهنگ قدیم بلوچستان خواندم که می‌گفت حضور خانم‌ها در جامعه از چند صد‌سال قبل تعیین شده است.

در واقع شما در دو زمینه تأثیرگذار هستید، هم نگاه‌ها را نسبت به بانوان تغییر می‌دهید و هم نسبت به نابینایان.

من برای هر دو این زمینه‌ها تلاش می‌کنم و برنامه‌های زیادی هم در آینده دارم. البته در زمینه بانوان در شهرهای مختلف استان فعالیت‌های خوبی درحال انجام است، به همین دلیل هم فکر می‌کنم در حوزه معمولان و نابینایان کارهای مهمتری باید انجام دهم.

با وجود نابینایی کامل در دانشگاه چطور درس خواندید؟

هنوز هم کاملا نابینا هستم، نور را به اندازه تشخیص شب و روز درک می‌کنم. از سختی‌های دوران تحصیل هم هر چه بگویم، کم است. دوستان خیلی خوبی داشتم که هم در خوابگاه برای انجام امور شخصی و هم در کلاس درس برای انجام امور درسی به من کمک می‌کردند.
اما نه می‌توانستم جزوه‌ای بنویسم و نه از روی کتابی بخوانم، تنها راهی که داشتم این بود که با پرداخت هزینه به هم‌کلاسی‌ها از آنها بخواهم از روی کتاب بخوانند و صدای‌شان را برایم ضبط کنند. معمولا قبول می‌کردند، اما چون خودشان هم امتحان داشتند، گاهی نوار کاست ضبط‌شده یک کتاب دقیقا شب امتحان به دستم می‌رسید و من تا صبح بیدار می‌ماندم که بتوانم نمره قبولی بگیرم.

با این شرایط چرا به لیسانس اکتفا نکردید و مدارک بالاتر را خواستید؟

نمی‌دانم این سوال چه جوابی دارد. تمام دلخوشی و آرزوی من درس خواندن و رسیدن به مرحله‌های بالاتر در تحصیل بود. وقتی کسی بیش از حد به کاری فکر می‌کند، نمی‌شود از او پرسید که چرا. من می‌خواستم درس بخوانم و فرد تأثیرگذاری باشم. تا جایی که توانستم ادامه دادم و در آینده هم ادامه خواهم داد.

در حال‌حاضر روحیه‌ خیلی خوبی هم دارید. به نظرتان این موفقیت‌ها حال‌تان را خوب کرده است؟

بله، خدارو شکر شرایطی که الان دارم، خیلی خوب است. سال‌های سخت نوجوانی و جوانی را پشت سر گذاشته‌ام و درس خواندن و حضور در اجتماع روحیه‌ام را بهتر کرده است. در این چند سالی که درس خواندم، مردم را بیشتر از قبل ‌‌پذیرفتم. ترحم‌های‌شان کمتر آزارم می‌دهد. به آنهایی که می‌خواهند کمک کنند، روی خوش نشان می‌دهم و فهمیده‌ام که مردم به خاطر خودشان به من کمک می‌کنند. یکی دیگر از دلایلی که روحیه من را تغییر داد، مطالعه بود. کتاب‌های صوتی زیادی گوش‌ می‌دهم که هر کدام به جهان‌بینی من اضافه می‌کند.

حالا که به چنین جایگاهی رسیده‌اید و همه شما را خانم دکتر خطاب می‌کنند، حاضرید به گذشته برگردید و دوباره زندگی کنید؟

اصلا حاضر نیستم، حتی اگر زندگی خیلی بهتری در انتظارم باشد. من حالا زندگی را خیلی دوست دارم و از موقعیتی که در آن هستم لذت می‌برم.

بخش دیگری از فعالیت‌های‌تان در فضای مجازی و از طریق کانال تلگرام‌تان است. در این کانال چه محتواهایی را به اشتراک می‌گذارید؟

فعالیت‌های علمی من در چند دسته قرار می‌گیرد. بخش نخست مربوط به رشته تحصیلی‌ام می‌شود که جامعه‌شناسی سیاسی است و بخش دوم بنابر علاقه شخصی‌ام پژوهش‌های میدانی و تاریخی درباره ضرب‌المثل‌های مردم بلوچ، فرهنگ بلوچ، جایگاه زن بلوچ و… است. مثلا برای ضرب‌المثل‌ها سراغ مردم می‌روم و با پیرها و سالمند‌ها که فسلفه این مثال‌ها را می‌دانند، حرف می‌زنم. کانال تلگرامی‌ هم به نام «سیمای آگاهی» دارم که نتایج این فعالیت‌های علمی‌ را به صورت مقاله، تحلیل، یادداشت و … در آن به اشتراک می‌گذارم.

این فعالیت‌های مجازی با وجود نابینایی چگونه است؟

از نرم‌افزارهای کمکی و گویا برای تبدیل متن به صوت استفاده می‌کنم. خدا را شکر امکانات امروزی برای نابینایان خیلی پیشرفت کرده است و امیدوارم این امکانات در اختیار همه کم‌بیناها و نابیناها قرار بگیرد.

این‌طور که معلوم است با تمام کردن مقطع دکترا فقط فعالیت‌های تحصیلی‌تان تمام می‌شود و فعالیت‌های اجتماعی بیشتر می‌شود. درباره برنامه‌های آینده‌تان توضیح می‌دهید؟

یکی از فرهنگ‌های بسیار غلط در سیستان‌وبلوچستان این است که مردم بلوچ مشکل جسمی را با مشکل ذهنی برابر می‌دانند. به تمام کسانی که مشکل جسمی دارند به چشم عقب‌مانده‌ذهنی نگاه می‌کنند و مانع حضور فعال آنها در اجتماع می‌شوند. در همین چابهار دخترها و پسرهای نوجوان زیادی داریم که با تمام وجود می‌خواهند درس بخوانند و پیشرفت کنند، اما نه امکاناتی برای تحصیل‌شان وجود دارد و نه جامعه پذیرای‌شان است. من می‌خواهم صدای مطالبه‌گری آنها باشم و بگویم همان‌طور که سیما رئیسی توانست درس بخواند، بقیه افراد معلول و نابینا هم می‌توانند. از طرفی تلاش می‌کنیم در انجمن نابینایان چابهار با جلب حمایت‌های مردمی و بهزیستی فعالیت‌های موثری برای قراردادن افراد نابینا در شرایط تحصیل انجام دهیم.

آرزوهای خودتان برای آینده چیست؟

مهمترین آرزویم تدریس در دانشگاه زاهدان است. بعد از آن می‌خواهم دامنه پژوهش‌هایم را در حوزه زنان و معلولان گسترده‌تر کنم، همچنین در حوزه جامعه‌شناسی سیاسی که رشته تحصیلی‌ام هست نیز سعی می‌کنم مقاله ارایه دهم. به این دلیل که نمی‌خواهم هیچ‌وقت از فضای تحصیل و کسب علم دور شوم، می‌خواهم از این ابزار برای تأثیرگذاری بیشتر استفاده کنم.

در تمام طول گفت‌وگو به نقش پدر و خانواده‌ در پیشرفت‌تان اشاره کردید. آیا تمام عامل موفقیت‌های‌تان حمایت خانواده بود؟

بیشتر از هر چیز جایگاهی که الان پیدا کرده‌ام را مدیون خانواده‌ام هستم. مدیون پدری که نه‌تنها سد راه من برای رسیدن به خواسته‌هایم نشد، بلکه با حمایت‌هایش باعث بیشتر دیده‌شدن و بهتر شنیده‌شدن صدایم می‌شود. مادر و اعضای خانواده‌ام هم در تمام مراحل زندگی کنار من بودند و پابه‌پایم سختی‌ها را تحمل کردند. عامل دیگری هم بود که در مواقع ناراحتی و زمانی که کم‌می‌آوردم باعث بالا رفتن انگیزه‌ام می‌شد و آن خواندن کتاب‌های سرگذشت افراد موفق و خصوصا زندگی‌نامه نابینایان موفق بود.

حالا شما هم یکی از همین افراد موفق هستید که سرگذشت زندگی‌تان الهام‌بخش دیگران خواهد بود.

امیدوارم این‌طور باشد و تمام تلاشم را به کار می‌گیرم تا بتوانم حتی به یک نفر که مثل خودم است، کمک کنم.

نقاش نابینا خوزه آندره , رتبه برتر کنکور , بهاره جوادی , و مطالب بیشتر در پادکستی از رادیو تلاش. Blind Painter Jose Andre, Top Rated Concours, Bahareh Javadi, and more in a podcast from Radio Talash

صدا, لمس, حرکت.
پادکستی از رادیو تلاش.
ویژه ی بزرگداشت روز جهانی عصای سفید.
با اجرای آنیتا سرتیپی و الهه فلاح.
در این فایل مطالب مختلفی بیان میشود. از جمله:
معرفی نابینایان موفق
در مورد خوزه آندره از بولووی بیشتر بدانید, نقاش نابینا.
مطالبی از زندگی لوییس بریل, مخترع خط بریل.
گفتگو با بهاره جوادی, رتبه برتر کنکور کشوری در سال 99 از تهران.
گفتگو با مادر مهربان بهاره جوادی.
مسابقه مشاعره با حضور حسین آگاهی.
و مطالب دیگر.

دانلود فایل صوتی این پادکست با حجم 18 مگابایت

نابینایان مشهور و موفقی که جهان را تغییر دادند Famous and successful blind people who changed the world

محمد غفاری معروف به کمال‌الملک نقاش ایرانی در یکی از خانواده‌های هنرمند و سرشناس در کاشان چشم به جهان گشود. در آنجا بر اثر حادثه‌ای از یک چشم نابینا شد؛ اما تا سال‌های آخر زندگانی به نقاشی ادامه داد.
محمد خزائلی در کرهرود اراک چشم به جهان گشود. در هجده ماهگی بر اثر ابتلا به بیماری آبله٬ بینایی خود را از دست داد. دکتر خزائلی بنیانگذار جمعیت حمایت از روشندلان ایران و آموزشگاه مخصوص نابینایان او را با “هلن کلر” و “طه حسین” نویسنده معروف مصری مقایسه می‌کردند. علاوه بر فارسی به سه زبان عربی و فرانسه و انگلیسی تسلط کامل داشت. می گویند اصول اولیه یادگیری زبان انگلیسی را فقط در عرض دو هفته فرا گرفت.

علی جعفریان، آهنگساز معاصر موسیقی ملی ایران در تهران دیده به جهان گشود و در سن ۱۲ سالگی در کلاس پنجم ابتدایی در اثر تصادفی بینایی کامل خود را از دست داد. با همه مشکلات موجود در امر تحصیل نابینایان، مجددا تحصیل خود را در مدرسه نابینایان با خط بریل و از کلاس اول ابتدائی شروع کرد. دوره متوسطه را هم در آموزشگاه دکتر محمد خزائلی به پایان رساند و دیپلم ادبی دریافت کرد. وی همزمان با تحصیلات مدرسه به تحصیل در هنرستان موسیقی پرداخت.

مهیار فاضلی، خواننده و نوازنده نابینای ایرانی که از کارهای به‌یاد ماندنی او می‌توان به ترانه فیلم «میم مثل مادر» اشاره کرد.

حاج محمدتقی فصیح‌الملک، متخلص به شوریده، شاعر نابینا، که در هفت‌سالگی به بیماری آبله مبتلا شد و در پی این بیماری هم آبله‌رو و هم از هر دو چشم نابینا شد. او از نابینا بودن و آبله‌رویی خود در شعرهایش با حسرت یاد کرده است. این شاعر به‌سرعت در کسب دانش پیشرفت کرد و به سبب مکاتبه و مشاعره با شاعرانی چون صبوری خراسانی، ملک‌الشعرای بهار، ایرج میرزا و وحید دستگردی مشهور شد.

طه حسین، ادیب، نویسنده، سخنور بزرگ مصری و ناقد معاصر عرب. از پیشگامان جنبش نوگرایی در مصر بود. در کودکی بر اثر عفونت چشم و درمان غلط بیماری، نابینا شد و با اینکه این واقعه قبل از سن شش سالگی‌اش بود، ولی نبوغ و استعدادش از همان زمان مشاهده شد و در هفت سالگی قرآن را حفظ کرد.

استیو وندر، خواننده، ترانه‌سرا، تهیه‌کننده آمریکایی است. فهرست نابینایان مشهور جهان بدون نام وی کامل نخواهد شد. وندر ترانه‌های بسیاری در حمایت از گروه‌های حقوق بشری و مبارزه بدون خشونت سروده است.
کلود مونته، بنیانگذار نقاشی امپرسیونیست فرانسوی بود. تا سال ۱۹۰۷ همچنان مشهور بود اما کم‌کم مشکلات جدی‌اش آغاز شد و بینایی‌اش را از دست داد. حتی در شرایطی که وضعیت بینایی کلود روز به روز بد‌تر می‌شد، او هیچ‌گاه از نقاشی کردن دست نکشید. کلود مونته در پایان زندگی‌اش و در حالی که کاملا نابینا شده بود، یکی از مشهور‌ترین آثار خود با عنوان «نیلوفرهای آبی» را نقاشی کرد.

خوزه آندره یک کودک نابینای اهل بولیوی است که به دلیل تسلط بر پیانو و سبک جاز در امریکای لاتین شهرت فراوانی دارد.
نقاشی نیاز به استعداد و البته چشمان بینا دارد تا تمامی جزئیات را مشاهده و سپس بر روی بوم پیاده‌سازی کند. جان برامبلیت از این دو اصل تنها استعداد نقاشی کردن را دارد و از بینایی محروم شده است. او در سال ۲۰۰۱ و زمانی که تنها سی سال داشت چشمانش را از دست داد ولی اراده‌اش را از دست نداد و حالا به نقاشی معروف تبدیل شده است. او نقاشی‌های خود را با احساس و لمس کردن می‌کشد. او می‌گوید: «هر رنگی دارای حس متفاوتی است و من با دستانم این حس را می‌گیرم. او این روزها نقاشی‌های زیبایی می‌کشد و با قیمت‌های خوبی نیز به فروش می‌رساند.»

پت اکرت، نابینای شگفت‌انگیزی است که عکاسی را به عنوان شغل محبوب خود انتخاب کرده است. او در جوانی و قبل از نابینا شدن درس‌های صنعتی را به اتمام رساند ولی پس از یک بیماری سرطانی بینایی‌اش را از دست داد. پس از نابینایی او به سمت عکاسی رفت و حتی توانست عکس‌های بسیار جالبی را نیز در این مدت بگیرد. او می‌گوید با استفاده از صداها و درکی که از محیط اطرافش بدست می‌آورد عکاسی می‌کند.
سرآشپزها همیشه از حس چشایی و بویایی خود استفاده می‌کنند و این حس‌ها برای یک سرآشپز نابینا چندین برابر قدرت دارد. کریستین‌ها یک سرآشپز تایلندی است که در سال ۲۰۰۴ قدرت بینایی خود را به طور کامل از دست داده است ولی توانست در سال ۲۰۱۲ برنده یکی از مسابقات بزرگ آشپزی در دنیا شود. این سرآشپز تا به حال جوایز زیادی دریافت کرده است و به عنوان یکی از سرآشپزان برتر دنیا شناخته می‌شود. این در حالی است که او اصلا نمی‌تواند ببیند چه غذایی درست کرده و تنها با حس‌های خود کار می‌کند.

تامی ادیسون، منتقد فیلم نابینای نابغه است که از زمان تولد نابینا بود، وی اجازه نداد ناتوانی جسمی‌اش فعالیت‌های روزانه را مختل کند، تامی یک منتقد حرفه‌ای سینما و تهیه کننده برنامه‌های رادیویی است و نشان داده که با همه معلولیت‌هایش می‌تواند زندگی عادی و معمولی مثل همه آدم‌ها داشته باشد.
وی ویدئویی منتشر کرده که در آن از تجربه‌هایش در مورد استفاده از اپلیکیشن معروف عکاسی «اینستاگرام» صحبت می‌کند و توضیح می‌دهد. تامی ثابت کرده که از دنیای تکنولوژی و شبکه‌های اجتماعی عقب نمانده و به خوبی می‌تواند از آن‌ها لذت ببرد.

هومر شاعر و داستان‌سرای نابینا (قرن هفتم ق.م) کهن ترین و نامدارترین حماسه‌سرای یونانی است. وی را از افتخارات سرزمین یونان قدیم می‌دانند. در قرن نوزدهم در وجود چنین شاعری شک کردند، ولی اکنون اکثر محققان معتقدند که وی در قرن هفتم قمری می‌زیسته است. بنابر روایات، نابینا بوده است و شاید نخستین شاعر نابینا در تاریخ باشد. متأسفانه درباره زندگی هومر سخنور نابینای یونان باستان،آگاهی درست و بسیاری در دست نیست، اما هردوت معتبرترین مورخ عهد باستان با قاطعیت نوشته است: داستان‌سرایی به نام هومر وجود داشته است که در قرن هفتم قبل از میلاد مسیح می‌زیست. آنچه به عنوان زندگی هومر در دست است مجموعه افسانه‌ها و برخی داستان‌های ساختگی است که به دست اشخاص مختلف گرد آمده است.

ری چارلز، نوازنده پیانو و موسیقدان امریکایی از خوانندگان سبک‌های جاز و ریتم و بلوز بود. او از پیشگامان موسیقی سول و پیانو بود که به شکل‌دهی صدای ریتم و بلوز پرداخت. چارلز را «تنها نابغه واقعی در این حرفه» می‌نامیدند.
افراد مشهور نابینا در بسیاری از حوزه‌ها جهان را تغییر داده و حتی شکل داده‌اند، در بخش‌هایی چون موسیقی، سیاست، علم، هنر و ورزش. آن‌ها موفق شدند چرا که اجازه ندادند تا عدم درک خارجی نور، نور درونی آن‌ها را خاموش کند. این‌ها افرادی هستند که جهان با استعداد و شجاعت آن‌ها، روشن شده است:

هلن کلر (۲۷ ژوئن ۱۸۸۰- یکم ژوئن ۱۹۶۸) نویسنده‌، فعال اجتماعی و مدرس امریکایی نخستین فرد کر ولالی بود که در دانشگاه تحصیل کرد. او یک مدافع خستگی‌ناپذیر حقوق افراد معلول بود.

استیو وندر (تولد: ۱۳ می‌۱۹۵۰ میلادی) خواننده، ترانه‌سرا، تهیه‌کننده آمریکایی است. فهرستی نابینایان مشهور جهان بدون نام وی کامل نخواهد شد. وندر ترانه‌های بسیاری در حمایت از گروه‌های حقوق بشری و مبارزه بدون خشونت سروده است.

ری چارلز (۲۳ سپتامبر ۱۹۳۰- دهم ژوئن ۲۰۰۴) نوازنده پیانو و موسیقدان امریکایی از خوانندگان سبک‌های جاز و ریتم و بلوز بود. او از پیشگامان موسیقی سول و پیانو بود که به شکل‌دهی صدای ریتم و بلوز پرداخت. چارلز را «تن‌ها نابغه واقعی در این حرفه» می‌نامیدند.

کلود مونته (۱۴ نوامبر ۱۸۴۰- پنجم دسامبر ۱۹۲۶) بنیانگذار نقاشی امپرسیونیست فرانسوی بود. تا سال ۱۹۰۷ همچنان مشهور بود اما کم‌کم مشکلات جدی‌اش آغاز شد و بینایی‌اش را از دست داد. حتی در شرایطی که وضعیت بینایی کلود روز به روز بد‌تر می‌شد، او هیچ‌گاه از نقاشی کردن دست نکشید. کلود مونت در پایان زندگی‌اش و در حالی که کاملا نابینا شده بود، یکی از مشهور‌ترین آثار خود با عنوان «نیلوفرهای آبی» را نقاشی کرد.

آندری بوچلی (تولد: ۲۲ سپتامبر ۱۹۵۸) در ۱۲ سالگی در یک تصادف در جریان بازی فوتبال نابینا شد. وی با وجود تسلط به پیانو، فلوت و ساکسیفون در مدرسه نابینایان ادامه تحصیل داد و دکترای حقوق دریافت کرد. بوچلی با ایتالیایی خواننده‌های مشهور اپرا چون پاواروتی نیز همکاری داشته است.

فرانکلین دلانو روزولت (سی‌ام ژانویه ۱۸۸۲-‌ دوازدهم آوریل ۱۹۴۵) سی‌ودومین رئیس‌جمهوری ایالات متحده امریکا بود. روزولت معلولیت‌های متعددی از جمله اختلال در بینایی داشت. وی یکی از محبوب‌ترین روسای‌جمهوری تاریخ امریکا بود.

توماس گور (دهم دسمابر ۱۸۷۰- شانزدهم مارس ۱۹۴۹) توماس گور سیاستمدار دموکرات امریکایی بود. وی در کودکی نابینا شد ولی هرگز از رویای خود برای سناتور شدن دست نکشید. در سال ۱۹۰۷ میلادی، او یکی از دو سناتور ایالت اوکلوهاما بود و دو بار دیگر نیز به این سمت انتخاب شد.

هریت توبمن (۱۸۲۰- ۲۱ مارس ۱۹۱۳) در جوانی یک برده بود که به کانادا گریخته بود ولی به امریکاا بازگشت، جایی که به کمک صد‌ها برده سیاه‌پوست شتافت. او در جریان مبارزات برابری حقوق سیاهان به شدت مورد ضرب و شتم قرار گرفت و از ناحیه سر مجروح شد، جراحتی که منجر به اختلال شدید بینایی وی شد. گفته شده که این مسئله نیز نتوانست توبمن را از مبارزه برای آزادی همنوعانش بازدارد.

لوئیس بریل (چهارم ژانویه ۱۸۰۹- ششم ژانویه ۱۸۵۲) در سن سه سالگی چشم چپش به‌طور تصادفی با یکی از ابزار کارگاه آهنگری پدرش آسیب دید که باعث نابینایی این چشم شد و به علت نفوذ عفونت به چشم راستش در سن ۴ سالگی بینایی خود را کاملا از دست داد. او خالف خط بریل است، روشی که افراد نابینا می‌توانند از طریق آن بنویسند و بخوانند.
مارلا رانیان (تولد: چهارم ژانویه ۱۹۶۹) دونده امریکایی دو ماراتن است که نابینا است. او تاکنون سه بار قهرمان ملی دو پنج هزار متر زنان شده است. او نخستین ورزشکار نابینایی است که به‌طور رسمی در مسابقات المپیک شرکت کرده است